زن که باشی !
زن که باشی ترس های کوچکی داری !
از کوچه های بلند، از غروب خلوت
از خیا بان های بدون عابر میترسی
ازصدای موتورسیکلت هاو دوچرخه هایی که بی هدف در کوچه پس کوچه ها می چرخند!
زن که باشی!
عاقبت یک جایی... یک وقتی... به قول شازده کوچولو !
دلت اهل کسی میشد ودلتنگ کسی
تو می مانی وقلبی که لحظه های دیدار تندتر می تپد
سراسیمه می شوی
بی دست وپا می شوی
دلتنگ می شوی
دلواپس می شوی
دلبسته می شوی
می فهمی که نمی شود...
نمی شود زن بود و عاشق نبود
دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی رهایش می کنی وپشت سرش آب می ریزی و قناعت می کنی به رویای حضورش
به این امید که او سالم باشد
دست خودت نیست
زن که باشی همه دیوانگی های عالم را بلدی !
:همینجوری خوشم امد نوشتم.
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |