مرا از پا بینداز
بینداز به گریه
به باور اتفاق های سردی که از دهن افتاده است
من یکی به انضمام ِ درد هایم آنقدر حرف خورده ام
که سیر شده باشم
این دیگه حرف خودم بود:هرچی میکشم نه نقاشیه.نه سیگاره.نه کش.دردمیکشم بایه مدادمشکی که طعم برگش خفم کنه ودورم کنه باسرعت ازادمای ....
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |