گفته بودم چوبیایی غم دل باتو بگویم
چه بگویم که غم ازدل برودچون تو بیایی؟!!
ولی کی میایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر كسي مرا خواست
بگوييد رفته بارانها را تماشا كند و اگر اصرار كرد.. بگوييد براي ديدن توفانها رفته است و اگر باز هم سماجت كرد بگوييد رفته است تا ديگر بـــاز نــگـــردد ...
شيشه احساس مرا دست نزن
چندشم مي شود از لكه ي انگشت دروغ او كه ميگفت كه احساس مرا ميفهمد كو كجا رفت كه احساس مرا خوب فروخت
این روزها
فاصِلِـــﮧ عِشق وَ فاحِشِگــے دَر حَد یــِک شَب اَست .....
شَبـــے کِـــﮧ نِمیدانـــے فَردایَش عاشِق میخوانَدَت یا فاحِشِـــﮧ .
طوفانی باشد یا آرام
برای کسی که می خواهد خودش را غرق کند
دلم:دیدن کابوس های شبانه بهتراز انتظاروامید بی جاتودل شبه.من تنگ اون کابوس هاشدم
ما سرخوشانِ مستِ دل از دست داده ایم
دلم:دارم ب این فکرمیکنم ک ازدست دادن هم خودش ی جوربدست اوردنه
من ارزوهای زیادی دارم
اما
گوشه ای از وجودم
امیدی برای رسیدن
نه ......
دلم:بعضی وقتا اونقدرنامیدی تودلت موج میزنه ک دلت میخاد دلت هیچی نخاد
چه فرقی می کند
زن ها يا چشم انتظارند يا دل انتظار
دل نوشته:ومن ازانتظارمتنفرم.وهمیشه انتظار باید کشید انتظار انتظار
وقتی به بن بست میرسی
باید از صفر شروع کنی
نقطه صفر ما کجاست؟
:خیلی وقته ب بن بست رسیدم همش هم روب اخرم.نمیتونم برگردم وراه روپیداکنم
من
تو
ما
کاش این واژه ها هیچ وقت نبود
اونوقت
نه من بود
نه تو
نه نبودن "ما" انقدر ازار دهنده میشد
:چ قدرت تخریبی داره .وقتی امیدی ب وازه های اخرنباشه وازه های اول بیمعنی وسردمیشه
سلام.
دردست تعمیراست هم خودم هم وبلاگم هم زندگیم
ی کسایی میان توزندگی ادم ک مجبورمیشیم همه چیزرو بدیم تعمیر
ب روزهایی فکر می کنم ک نیستم...
من شرح ناپذیرم در این روزها!
و تنها چون حلزونی محزون...
خدایارتون باشه.
" هیچکس فکر نکرد، که درآبادی ویران شده دیگر نان نیست؛ و همه مردم
شهر بانگ برداشته اند: که چرا سیمان نیست؛ و کسی فکر نکرد: که چرا
ایمان نیست؟ و زمانی شده است که به غیر از انسان، هیچ چیز ارزان
نیست؛
دیگه حوصله ندارم
هیچ روشنیی وجودنداره.
همه چیزوانکارمیکنم
اینم ی راز بین من وشما:اسمون ابی نیست.
حالم بهم می خورد
از این شعر عاشقانه ی حال بهم زنی
که در سطر به سطر آن
بی تو
می میرم را سروده ام
و تو ابلهانه باورش کرده ای؛
واقعا نمی دانی که
بی تو هم
نمی میرم ؟!
نباید کسی بفهمد، دل ودسته ِ این خسته ی خراب از خواب ِ زندگی می لرزد.
-------------------------------------------------------
"مردی... مددی... اهل ِ دلی آیا نیست؟"
----------------------------------------------------------
تازگی ها فهمیده ام دلیل تنهاییهایم را:
"در من کسی ست که نمی توان به او دل بست."
راستش و بگم
دلم برای یه ادم مهربون تنگ شده
عجیبه !
آدم برای کسی که تا الآن ندیده دل تنگ بشه ...
ϰ-†нêmê§ |