من اگه خـــــــــــــــــــــدا بودم ...
یه بار دیگه تمـــــــــــــــوم بنده هام رو میشمردم
ببینم که یه وقت یکیشون تنــــــــــــــها نمونده باشه ...
و هوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم
هرگز ب جهان در طلب مال نبودیم
لب را ب سخن غیر محبت نگشودیم
بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم
باشهرگز ب جهان در طلب مال نبودیم
لب را ب سخن غیر محبت نگشودیم
بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم
باشد که نباشیم و بدانند که بودیم
باشد که نباشیم و بدانند که بودیم
ماکه دلهایمان زمستان است
ماکه خورشیدمان نمیخندد
ماکه باغ وبهارمان پژمرد
ماکه پای امیدمان فرسود
در اوج احساسات
به بی حسی رسیده ام
یا بهتر است بگویم بی تفاوتی
از من نپرس
فقط بدان شخصی به ظاهر انسانم
شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست
گریههای سحرم را اثری پیدا نیست
اینو کاشانی میگه/
یه جایه دیگه میگه: دلی دارم که از تنگی درو جز غم نمیگنجد
غمی دارم ز دلتنگی که در عالم نمیگنجد
منکه عاشق نیستم/خداروشکر شاعرهم نیستم/ولی این شعرارو خیلی دوست دارم/
هر دفعه یه بیتش که به دلم بشینه میاد به روی صفحه/
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
فکرکنم عطار گفته باشه//
ϰ-†нêmê§ |